در معرفی کتاب«مسافر کوچولو»، نوشته رعنا خوردبین
کرم ابریشم، پیله را سولاخ می‌کند!
«مسافر کوچولو»۱، عنوان کتاب کم حجمی شامل تعدادی خاطره نوشته و داستان گونه های کوتاه و صمیمی است که با زبان و بیانی صمیمانه و محاوره ای قلمی شده اند. کتاب که از سوی انتشارات«البرز فرجاد»روانه بازار کتاب شده است، سی داستان خاطره گونه را دربر می گیرد و مخاطب را در فضاهای مختلف اجتماعی در میان مردم کوچه و بازار قرار می  دهد و از اینرو دارای تنوع است. 
این که چرا نویسنده این اثر، زبان شکسته محاوره را برای نقل خاطره های اول شخص خود انتخاب کرده است، قطعاً چنان که گفته شد، به خاطر انتقال صمیمیت موجود در روایتگری اوست تا بر تأثیرگذاری داستان های خود و عامیانه بودن آنها بیفزاید. عامیانه بدین معنا که هرچه بیشتر به زبان گفتاری و شنیداری مردم کوچه و بازار امروز نزدیک باشد و اصلاً کتاب با زبان صمیمی خود آنها نوشته شده باشد. با زبان همان موقعیت ها و مکان هایی در جامعه که این داستان ها وخاطره ها در آنجاها شکل گرفته شده اند و نویسنده اثر با آنها دمخور بوده است. برای آشنا شدن شما با نثر نوشتاری و فضای داستانی کتاب«مسافر کوچولو»، در اینجا و در کنار معرفی اثر، یکی از این روایت های خاطره انگیز نویسنده را از آن میان انتخاب کرده ایم که در ادامه می آید. عنوانش هست:«کرم ابریشم، پیله را سولاخ می کند!». عنایت بفرمایید:
کلاس دوم زنگ املا، دیکته تموم شد و خانم معلم جمع کردن دفترای املا رو به من سپرد. منم که انگار یه مأموریت مهم از ناسا بهم محول شده بود، از ردیف اول و اولین میز کلاس شروع کردم به برداشتن دفتر بچه‌ها. رسیدم به زهرا. زهرا از بقیه‌بچه‌های کلاس قدبلندتر و درشت‌تر بود. پوستی سفید و موهایی طلایی‌رنگ داشت.
 آروم و ساکت و سر به زیر.  سر به سر کسی نمی‌ذاشت و همیشه سرش به کار خودش بود. پدر و مادرش پیر بودن و درواقع خواهر برادراش خیلی از خودش بزرگتر بودن و فکر می‌کنم توی خونه کسی توی درسا کمکش نمی‌کرد. دیدم دستش رو گذاشته روی دفترش و با نگاهی پر از اضطراب، مثل کسی که قراره گناهی نابخشودنی رو مرتکب بشه، انگشتش رو گذاشت روی یه کلمه و زیرلبی و خیلی سریع ازم پرسید این درسته؟ جمله‌اش رو زود خوندم، نوشته بود:«کرم ابریشم، پیله را سولاخ می‌کند.»
 تا خانم معلم سرش رو برگردوند، بهش گفتم:«سوراخ، سوراخ می‌کند.» توی مشت عرق‌کرده از ترسش یه پاک‌کن داشت، فوری سولاخ را پاک کرد و نوشت سوراخ و با کف دستش خرده‌های پاک‌کن رو از روی دفترش کنار زد. نفس عمیقی کشید. نگاهی از سر رضایت بهم انداخت و دفتر رو بهم تحویل داد.
چقدر دغدغه‌هامون کوچیک بودن، اما فکر می‌کردیم بزرگترین دغدغه‌مون سولاخ پیله ابریشمه و درست نوشتنش! و چقدر این وظیفه‌ املا نوشتن سر کلاس خطیر بود که معلما موقع املا وسط نیمکت رو می‌فرستادن زیر میز املاش رو بنویسه که بین نفر  اول و دوم فاصله بیفته و سه نفر داخل یه نیمکت نتونن از روی دست هم ببینن!
 حالا اگر می‌دیدن، چی می‌شد؟ در آینده آدمای متقلبی می‌شدن؟ آخ آخ ...یادمه زمستونا گاهی که سرماخورده بودم و لرز داشتم، کاپشنمو سر کلاس از تنم در نمی‌آوردم و زنگ املا با همون کاپشن می‌رفتم زیر نیمکت و باید روی دو تا پا چمباتمه می‌زدیم و می‌نوشتیم. 
دو نفری هم که روی نیمکت بودن، خانم معلم یه کیف میذاشت بینشون و با چشمای تیزش مثل عقاب هوای همه رو داشت که کسی از روی دست کسی ننویسه. بازم آخرش بودن کسایی که سخاوتمندانه دفتراشون رو می‌گرفتن طرف دوستشون تا شیوه صحیح نوشتن کلمات سخت و نمره کم‌کن رو با همدیگه سهیم بشن. 
در اون بین هم بودن کسانی که انگشت اشاره‌شون رو می‌بردن بالا و با بیانی چاپلوسانه می‌گفتن: «خانوم اجازه، فلانی داره از روی دست ما می‌نویسه!» اما من می‌دونم که زهرا با این تقلبش دیگه تا آخر عمرش یادش نمیره که کرم ابریشم، پیله را سولاخ نمی‌کند، سوراخ می‌کند. 
چه کسی می‌داند که تو در پیله خود تنهایی
چه کسی می‌داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی
پیله‌ات را بگشا
تو به اندازه پروانه شدن زیبایی!
«سهراب سپهری»

۱ـ کتاب «مسافر کوچولو»را می توانید از انتشارات البرز فرجاد، واقع در ضلع شمال غربی پل سیدخندان، اول خیابان شقاقی، بن بست اول، پلاک ۲، واحد ۱۲ تهیه و یا با تلفن ۲۲۸۸۷۵۰۱ تماس حاصل نمایید.

ساعت عشق

ابراهیم حسنلو

همیشه در تن من رقص خون ساعت عشق
نمی توانم باشم بدون ساعت عشق
به میهمانی جانی غریب آمد وماند
به من رسید جهان با کلون ساعت عشق
همیشه چشمۀ آن لحظۀ رها جاری ست
تمام زندگی ام چند وچون ساعت عشق
برآمدم که جهانی بزرگترباشم
که شعله ورشده ام ازدرون ساعت عشق
دوآینه، دواشارت، دوسمت اقیانوس
که عشق زاده شد از کاف ونون ساعت عشق
گلوی روشن رگ های من پر از رقص است  
رسیده است هم از خط خون ساعت عشق
نیاز و درد و جنون مرا که دید، رسید
ازآستان سراسرجنون ساعت عشق
به خانۀ دلم آن بخت جاودان آمد
هم از دریچۀ آن رازگون ساعت عشق
تولدی به بلندای بیکران، ای جان!
بنای هستی من بر ستون ساعت عشق

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی